چشمهایم را قربانی میکنم

چشمهایم را قربانی میکنم شاید بیواسطه بیایی و دستهایت آشیانه مهر شوند میدانی ...........

گنجشکها هم عاشق میشوند و گر نه هر صبح برای که بال میگشایند ؟!

آسمان نیز باید عاشق باشد که این چنین بی مضایقه میبارند بگذار آنقدر از تو پر شوم که دیگر جایی برای


خودم نماند . گاهی وقتها کهبه دلم سرک میکشم فقط تویی و تو

نمی دانم چرا اینقدر برای من بزرگی

و من چرا اینقدر به مهربانیت عاشقم

حرفهای تنهاییم اگر یه گوش تو نرسد چقدر بیچاره ام

راستی اگر ستاره ای نباشد به کدام روشنی باید دل بست؟!

همیشه باید یه چیز بزرگ باشه یک حضور بزرگ یه حس خوب که همیشه به بهانه اش زندهای و من ایمان

دارم که همان چیز بزرگ و عزیزی و از هوای بودن توست که نفس میکشم
دستهای من حضور تو را فریاد می زنند
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد